دایانا پرنسس کوچولو

اتاق پرنسس کوچولو

کوچولوی مامان، بالاخره من و باباجون وقت کردیم تو تعطیلی این هفته اتاقت را کامل کنیم.البته هنوز یه چیزایی باید تغییر کنه که مامانی از این هفته دیگه که کارش رو تعطیل میکنه ، میره واست میخره ( پرده اتاق، لوستر ،..). از بعضی لباسات که از دبی خریده بودم هم واسه یادگاری عکس گرفتم. البته همه لباسات رو نگذاشتم عشق من!                                                    ...
4 تير 1391

وروجک مامان !

عشق مامان! الهی جیگرتو بخورم که اینقدر شیطون شدی! الان ٣٣ هفته و 4 روزت شده ولی تو این یک هفته آخر خیلی شیطون شدی وروجک من. همین الان داری تو شکم مامان پشتک میزنی! انگاری حوصلت سر میره مامانی و میخوای زودتر بیای بیرون و بپری تو بغل مامان وبابا. خودت میدونی چقدر منتظر بغل کردنتم کوچولوی من. هر روز که گزارش شیطونی هات رو به بابا جون میدم میگه نکنه کوچولومون بیش فعاله و بعد تولد هم همینطور شیطون باشه! ولی جیگرکم بدون که شیطونی هات هم واسمون شیرینه. خوشبختانه هیچوقت لگدهات دردناک نبوده و هر چی که حرکاتت واضحتر میشه لذت مامانی بیشتر میشه. شب ها برات آهنگ موزارت میزارم عشق من تا شاید بهت آرامش بیشتری بده و لذت ببری. سعی میکنم هر وقت بتونم...
17 خرداد 1391

دلنوشته های مامانی

سلام عشق مامان، ببخشید که اینقدر دیر به دیر میام واست مینویسم، آخه مامان این روزها خیلی خودشو درگیر میکنه. دیشب آخرین مهمونی بدون وجود تو رو دادم و چون تو خیلی دختر خوبی بودی و مامان رو اذیت نکردی من تونستم کلی غذاهای خوشمزه واسه دوستامون بپزم. الهی مامانی فدات شه که این همه صبوری و گذاشتی مامان به مهموناش برسه و ببخشید اگه خیلی اذیت شدی . در عوض امروز ظهر سعی کردم خوب استراحت کنم تا تو آرامش بگیری. دخمل کوچولوی ما تو تا الان ٣١ هفته و ٥ روزت شده و ماشالا هر هفته داری بیشتر شکم مامان رو به بیرون هل میدی و واسه خودت جا باز میکنی. لگدهات هم حسابی داره جون میگیره مامانی. ولی مامان کلی ذوق میکنه با هر جنب و جوش تو عشقم. شبها همیشه ساعت ١ شب تا...
4 خرداد 1391

فرشته کوچک من

سپاس خدایی را که همه نعمتهای زیبایش را از ما دریغ نمیکند.. خدایا شکرت به خاطر داشتن همه این لحظات زیبا و دلنشین در زندگی ، به خاطر داشتن همسر و همدمی بی نظیر در زندگی (حسین عزیزم) و شعله های عشقی که هر روز بیشتر از قبل زندگیمون را روشن می کند. وسپاس فراوان برای دادن هدیه ای آسمونی و احساس بی نظیر مادر بودن که کم کم دارم باورش میکنم. امروز روز مادر است و من به عنوان یک مادر شروع کردم به نوشتن واسه تو پرنسس کوچولوی ما ، واسه فرشته کوچولویی که الان ٣٠ هفته است که تو دل من جا گرفته و داره هر روز بیشتر از پیش یه وجه جدید از عشق را به من نشان میده. حالا کم کم دارم متوجه می شم احساس مادرم را وقتایی که می گفت " مامان جان تا مادر نشی نمی فهمی ک...
23 ارديبهشت 1391